واقعا گاهی نمیتونم تشخیص بدم که چیزی که میخوام چیزیه که واقعا میخوام یا فقط چون میترسم چیز دیگهای رو بخوام اون رو میخوام یا چون راه رسیدن به اون یکی سختتره این رو میخوام یا این قد همیشه محدود شدم باورم شده این رو میخوام یا چی.
دوست ندارم اینو.
سخنران پول را مچاله کرد. بعد دوباره پرسید :«چه کسی این را میخواهد؟» باز هم دستها بالا رفت.
سخنران اسکناس را روی زمین انداخت و آنرا لگد کرد. دوباره سوالش را تکرار کرد و بازهم همهی دستها بالا رفت.
سخنران گفت:
بارها در زندگی پیش آمده است که به دلیل تصمیماتی که میگیریم یا بر حسب تصادف احساس کنیم که مچاله و کثیف شدهایم اما این را بدانید که هیچگاه ارزش خود را از دست نخواهید داد
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
این بار اما دلم می خواد چشمام رو روی اشتباهاتم ببندم و به خودم اجازه ارامش بدم. این بار می خوام به کودک درونم بگم تنهات میذارم اروم شی.
می خوام توی لحظه زندگی کنم. می خوام راهی که نتونستم تمومش کنم رو تموم کنم. می خوام ارزوهایی که انجام ندادم رو انجام بدم. این بار می خوام خودم باشم و خودم.
+بابت اشتباهاتم اما تو ببخشم. بابت بد حرف زدنم تو ببخشم.
تا حالا بهت نگفتم ولی حالا میخوام بگم
بی تو میمیرم ..
میخوام بگم تو دنیای منی ..
میخوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..
میخوام بگم دوستت دارم فقط به خاطر خودت !!
میخوام بگم شدی لیلی عشقم …
میخوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!
میخوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه !!
میخوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوستت دارم …
میخوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …
میخوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …
می
می خوام بگم لعنت به هر چی سرما خوردگیه، ولی یادم میاد که آدما چقدر مشکلاتشون بزرگ تر از یه سرماخوردگی و گلودرده!
می خوام بگم لعنت به مشکلا، ولی می بینم عامل اصلی همه ی مشکلات خودمونیم!
می خوام بگم اصلا لعنت به خودمون، ولی خدا پیش دستی می کنه و میگه "ولی شما ها برای منید؛ چه خوب و چه بد"
ادامه مطلب
سلام
خوبین؟ خوشین؟
خیلی وقته به اینجا سری نزدم...
بعد از اینجا متاسفانه پیشرفت چندانی هم تو حفظم نداشتم...
دعا کنید خدا توفیق بده و برگردم به گذشته.
می خوام از اول شروع کنم؛ سفت و سخت تلاش کردن رو، نوشتن رو و تغییر رو...
می خوام یه آدم دیگه شم، به هر نحوی که شده...
من برگشتم و از این به بعد می خوام از اول شروع کنم و بنویسم...
دعا کنید بشود...
منم می خوام ، می خوام داد بزنم بلکه صدام به یه جایی برسه
منم میخوام دیده بشم جذاب باشم یکی باشه
هه حتی نوشتن این چیزا اینجا داره خردم میکنه، شاید دیره شاید عشق یه چیز بچگونس، شاید برا ۲۰ ساله هاس
شاید برا این حرفا دیگه بزرگ شدم اما من دلم خیلی چیزا میخواد که به موقعش نداشته مشون هنوزم ندارمشون
هر چی با خودم فکر می کنم بیشتر به این نتیجه میرسم :اون هیچ وقت منو دوست نداشت
چون تنها بود و کاری نداشت سرشو با من گرم میکرد .ولی الان سر کار میره و وقت سرخاروندن نداره
هعییییییییییی باشه تو دروغ گفتی و من احمق باور کردم
یه تلگرام و واتساپ دیگه نصب کردم. می خوام هیچ جا نباشم.می خوام همه فکر کنن من مردم
واقعا من مردم
نمی خوام کسی به من فکر کنه نمی خوام کسی نگرانم بشه.همه دروغ میگن حتی دوستام فک و فامیل
همه دروغگو هستن
حوصله هیشکیو ندارم من قطع را
.تیرانداز نرماندیقسمت آخر.نرماندینوزدهم ماه دسامبر ۱۹۷۸مراسم یادبود کشته شدگان جنگ جهانی دوم.آخرین بازمانده های جنگ، روی صندلیهای چوبی، جایی نزدیک ساحل آرام نرماندی زیر پرچم فرانسه با چشمهایی اشکبار از دیدار دوباره هم اما اینبار نه با صورت های خراشیده و یونیفرمهای خون آلود. با کت و شلوارهای آراسته و ترنچ کتهای یکدست.سخنران، روی سن در کنار پرچم ایستاده بود و شروع به قرائت متن قدردانی ارسالی رئیس جمهور کرد؛"امروز که پس از گذشت سی و پنج سال
Sirvan Khosravi - Emrooz Mikham Behet Begam Live
دانلود ویدئو با کیفیت 1080
دانلود ویدئو با کیفیت 720
دانلود ویدئو با کیفیت 480
دانلود موزیک با کیفیت 320
متن آهنگ امروز میخوام بهت بگم سیروان خسروی
اگه هنوز به یاد تو ، چشمامو رو هم می ذارم
اگه تو حسرتت هنوز ، هزار و یک غصه دارم
اگه شب ها به عشق تو ، پلک روی پلک نمی ذارم
می خوام تو اینو بدونی ، من راه برگشت ندارم
امروز می خوام بهت بگم ، کسی نمی رسه به پات
امروز می خوام بهت بگم ، هیشکی نیومده به جات
امروز می خوام بهت بگم ، کس
مطمئنم که اتفاق بدی افتاده. اتفاقی مثل شناخته شدن، دیده شدن، درک شدن. برام مهمه؟ نه. فقط امیدوارم که تموم شه. این بخش از زندگی برخلاف میلم (یا شایدم دقیقا با میل خودم) بیش از اندازه کش اومده. وقتشه از این برههی فاکد آپ گذر کنم. با اینکه وابستگیا دست و پامو بستن. باید سنگامو با خودم وا بکنم. میخوام یا نمیخوام؟ همه چی برام یه بازیه؟ کاش یکی بود از بیرون میزد تو گوشم تا حواسم سر جاش بیاد. گیج و سردرگمم.
مطمئن نیستم.
میخوام یه مشت بزنم تو صورتم.
در شرف یک تغییر بزرگم و این به حد کافی ترسناکه. برای من. اما همونطوری که اولین موجای مهاجرت از مهر پارسال بهم رسیده و زندگیم رو زیر و رو کرده میدونم کهه ما بقی هم احتمالا موج های سهمناک تریه. اما! چکار می خوام بکنم؟ این ی تجربه ی جالب بود تا بفهمم که اگه بخوای ناراحت بمونی خواهی موند و بالاخره باید رهاش کنی. احتمالا اگه آگاه باشم به اتفاقی که قرره بیفته مشکلات کمتری خواهم داشت. مثلا حجم دلتنگی و حجم استقلال و غیره... همه اش یک دفعه بیاد سراغم. اما
دوستی میگفت:سمیناری دعوت شدم که هنگام ورودبه هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند.
سخنران سمینار بعد از خوشامدگویی به حاضرین که 50 نفر بودندخواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند.
سپس از آنها خواست در 5 دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد.
من به همراه سایرین دیوانه وار به جستجو پرداختیم ، همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بو
معتقدم تولید شایعه استعفای رییس جمهور در این روزها اقدامی عامدانه در راستای تقابل با درخواست افکار عمومی برای تغییر در انتخاب سخنران راهپیمایی 22 بهمن بود.
در چند روز اخیر فضای مجازی شاهد تکرار یک درخواست فراگیر برای انتخاب سردار قاآنی به جای حسن روحانی بعنوان سخنران اجتماع عظیم مردم پایتخت بود. مردم معتقد بودند در چهلمین روز شهادت سردار سلیمانی کسی باید سخنران مراسم باشد که راه آن شهید را باور داشته باشد. به نظر می رسد به موازات انتشار
می خوام برم جایی که کسی نشناسه منو. می خوام برم جایی که اولین چیزی که ازم می پرسن اسمم باشه. می خوام برم جایی که پر از آدمای تازه باشه و من بعد از آشنا شدن باهاشون ذوق زده شم و شبا به این فکر کنم که یه روزی شاید بتونیم بهترین ها برای همدیگه باشیم. من می خوام برم جایی که آدمایی که می شناسمشون اونجا نیستن و من دیگه لازم نیست کل شب بی خوابی بکشم و بهشون فکر کنم و فکر کنم و آخرش به این نتیجه برسم که جایی که هستم رو دوست ندارم. من می خوام برم جایی که اولی
ﺩﺭ یک سمینار رموز موفقیت، سخنران از حضار ﺮﺳﺪ:
«ﺁﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍﺖ ﻫﺮﺰ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪﻧﺪ؟»
حضار ﻓﺮﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪﻧﺪ.»
سخنران: «ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺍﺩﺴﻮﻥ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ماری کوری ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «جمز وات ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران ﺑﺮﺍ ششمین ﺑﺎﺭ ﺮﺳﺪ: «ﻣﺎﺭ ﺭﺍﺳﻞ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
ﻣﺪﺗ ﺳﻮﺕ ﺩﺭ ﻼﺱ ﺣﺎﻢ ﺷﺪ. ﺳﺲ یکی از حاضرا
بسم الله الرحمن الرحیممدتی ست که سرطان سینه پیچک شده و از تنش بالا رفته اما درد و دارو و ...می گوید: "حالم خوش نیست و نایی در بدنم نمونده ولی نمی خوام غر و ناله کنم. می خوام از این دروازه استفاده کنم برای پل زدن به خدا"و الی الله ترجع الامور ...*منزوی
دچارم به ملال و چیزیرو میخوام که هیچ وقت نخواهد بود. یک انیس و مونس، یک عاشقِ تا همیشه عاشق، یک دوست... می دونم محقق نخواهد شد. میدونم ظرف دنیا گنجایش چنین چیزی رو نداره. میدونم همهی این فکرها عبثه. میدونم اگر بخوام در این حال بمونم باید فقط درد بکشم. چرا واقعا من فقط همین رو از دنیا میخوام؟ کوچیک نیست؟ کم نیست؟ شاید چون دست نیافتنیه میخوام و الا چیزی چنان خواستنی هم نیست که باید. چی بخوام جاش؟ مطالعه پیشرفت. این محقق شدنیه و این چ
یه جوری شدم انگار میخوام همه کار بکنم ولی همزمان نمیخوام هیچکار بکنم ، فردا میرم واسه مشاوره پایان نامم ، اخرای شهریور دفاع میکنم و بعدش یک هفته شروع میکنم به چرم دوزی و کار های دیگم اگر بشه شایدم برم مسافرت ... با این فکرا دلمو خوش میکنم
می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم
برگامو هی وابکنم،ببندم،وقتی که آفتاب می تابه بخندم
برم به مهمونی شاپرک ها،
قصه بگم برای کفشدوزک ها
(غنچه اسیر خاکه منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه)
می خوام یه ماهی باشم توآب آبی باشم
پیرهن سرخ پولکی بپوشم،ازآب پاک چشمه ها بنوشم
باله هامو،وابکنم ،ببندم شناکنم شادی کنم بخندم
(ماهی فقط توآبه،توحوض ورود ودریاست شایدکه ازصبح تاشب توفکردشت وصحراست)
می خوام یه بره باشم میون گلّه باشم
همیشه باشم
سخنران معروفی در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند. یک اسکناس صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضران بالا رفت. سخنران گفت بسیار خوب. من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد، ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب حاضران اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز دست های حاضرین بالا رفت. این بار مرد اسکناس مچاله شده را به
ﺩﺭ یک سمینار رموز موفقیت، سخنران از حضار ﺮﺳﺪ:
«ﺁﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍﺖ ﻫﺮﺰ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪﻧﺪ؟»
حضار ﻓﺮﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪﻧﺪ.»
سخنران: «ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺍﺩﺴﻮﻥ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ماری کوری ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «جمز وات ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران ﺑﺮﺍ ششمین ﺑﺎﺭ ﺮﺳﺪ: «ﻣﺎﺭ ﺭﺍﺳﻞ ﺗﺴﻠﻢ ﺷﺪ؟»
ﻣﺪﺗ ﺳﻮﺕ ﺩﺭ ﻼﺱ ﺣﺎﻢ ﺷﺪ. ﺳﺲ یکی از حاضرا
تمام عصر بارون میبارید. پرده رو جمع کردم و پنجره رو باز گذاشتم. هوای اتاق خنک شده بود. ترکیب بوی چمن و برگ بارون خورده، اپیزود how emotions are made و آفتاب که کم کم غروب میکرد توی اون لحظه احتمالا تمام چیزی بود که از زندگی میخواستم.
هوا تاریک شده بود که با صدای در خونه و برگشتن بابا بیدار شدم. ۱۸:۱۸. باید متنی که میم فرستاده بود رو تصحیح میکردم. ذهنم دنبال زندگی میگشت. زندگی واقعی. صبح زود. دویدن. درختهای پاییز. طبیعت. کاری که براش حس زنده بودن داش
با عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات در این شب و روزهای عزیز؛
می خوام یه راهنمایی بگیرم از شما دوستان؛
من پسری 35 ساله مجرد و کارمند هستم، مشکلی که برای من پیش اومده اینه که دختری رو که می خوام و همیشه تو افکارم هست دیگه پیدا نمی کنم از طرفی هم دیگه خسته شدم می خوام قید ازدواج رو کلا بزنم.
واقعا موندم چیکار کنم، از یه طرف مادرم خیلی حساس شدن و هر روز اصرار می کنند برای ازدواج و از یه طرف اونی که می خوام پیدا نمی کنم، تو 2 راهی گیر کردم نمی خوام
دیروز خیلی بی حوصله بودم طبق معمول و باز به بچه فکر می کردم.
اخرش به این نتیجه رسیدم که بچه می خوام.
امروز ولی کاملا برعکس، گفتم نه نمی خوام.
حالا نیس فعلا خیلی به خواستن نخواستن من مربوطه
هاهاها
چه جکی شدم من
آخه خدایی هر ننه قمری دور من بوده حاملس ینی همین کمه که یه مجردی هم بیاد بهم بگه منم حاملم ینی یه جوریه تمام جهان حاملن فقط من نیستم. واقعا
مى خوام بکشمتون ...
اماده اید؟
حالا برید پایین
خیلى. زیباست. .
من مى خوام گریه کنم.. ..T_T
خب مردین؟ (دور از جونتون)
حالا باهام بحرفینننننننن
^_^
سلام این یه پست موقت که ازتون راهنمایی می خوام
من میخوام یه mp3 player خوب بخرم مشخصاتی که ازش می خوام اینکه صفحه نمایش داشته باشه،شارژ رو به مدت بالایی نگه داری کنه و کیفیت صدا ی متوسط به بالایی داشته باشه و قیمت اون برای من خیلی مهمه قیمتش از ۱۰۰ هزار تومن پایین تر باشه.
امشب به زور خودم ُ کشوندم پای ورزش. مطمئن بودم یه چیزی روی شونههام نشسته و پام ُ سنگین میکنه. از اون وقتایی نبود که روانشناسان میگن خلاف نظر اون غول روی کولتون رفتار کنید. چون اون موضوع افسردگی نبود.
توی یوتیوب دنبال ویدیو در مورد سرطان میگشتم واسه زیرنویس زدن، به صفحهی دختری برخوردم که از سال پیش سابسکرایبش کرده بودم. اون موقع آخرین ویدیویی که ازش دیدهبودم، گریه میکرد و میگفت سرطانش برگشته، امسال دیدم که یکسال گذشته ا
سلام!
تابستون شده، آسمون نیمچه آبیه، دور اتاقم رنگ سبز می درخشه و دیروز دویدم!
بهار و تابستون همین هاش زیباست. چند روز در آرهوس برام باقی مانده، چند روز هم بین اش در کپنهاگ. بعدش اسبابکشی می کنم آلمان پیش خانواده ام و دوست های عزیزم و دلبر! دقیقا یک هفته ی دیگه سالگرد اولین بوسه مون هست :) پارسال اینموقه خیلی گیج بودم. ولی الآن پر از شوق ام و اعتماد به خودم و مسیرم. با انقلاب های کوچکم و شکوفاییم. بیست و سه سالمه !هنوز بعضی وقت ها که می خوام خودم ر
من از اون به یه دلیل خاص ، خوشم نمی یاد و نمی خواامم هم چشم به چشم بشیم و حتی بعیدم نیست که اون سمت من بیاد من اصن رامو کج کنم ، با این حال آیا باید به عروسیش برم؟ در نقش یه راننده آره اما نمی خوام. من خصومت و کینه ازش ندارم و بارها هم گفتم اصن خوشبخت بشه اما من نمی خوام ببینمش یا اصن تو جشن عروسیش برم. قبلا هم بلاک اند ریپورتش کردم.تکلیف چیه؟ شاید خانواده رو برسونموشون و برگردم خونه و دوباره برگردم دنبالشون هر چند فاصله مسیر خونه تا تالار حدود
دلم می خواد دست یه غریبه رو بگیرم و ببرمش یه گوشه بشونمش و براش از این روزام حرف بزنم. فرقیم نداره کی باشه. هرکسی. یه آدم همینجوری از وسطِ خیابون اصلا. قانون احتمالات یه درصد کمیم گذاشته برا اینکه شاید اون آدم تو باشی اصلا. شاید چون جدیدا غریبه شدی باهام. ولی داشتم میگفتم بهت. دلم میخواد دستشو بگیرم و بهش بگم چندوقته تو زندگیم فقط دنبالِ یه دست آویزم. یه چیزی که بشه بهش چنگ زد و اون نجاتت بده. کجا خونده بودم که آدما هرچی شرایطشون سختتر میشه
میدونید، یه قسمت خیلی جالب زندگیای که توش به پروردگار واحدی اعتقاد داری، اینه که بنبست معنا نداره. یعنی من تو سختترین شرایط حتی وقتی میخوام تو دل خودم غر بزنم و بگم «دیگه هیچ کاری از دستت برنمیاد»، نمیتونم!
به محض این که میخوام اینو بگم، راههای نرفته میان جلوی چشمم. اونم نه راههای نرفتهای که خیلی سخت و عجیب و طاقتفرسا باشن، نه، همین یه سری راهحلهای معمولی.
+ البته گاهی انقدر خستهام که حوصلهٔ همین راههای معمولی رو هم ن
چند قدم به عقب برداشتم و داد زدم…نمی خوام، هیچی نمی خوام.چرا دست از سرم بر نمی دارید؟
همچنینین بخوانید:
دانلود رمان دیداری دوباره با لینک مستقیم و رایگان
دانلود رمان قرار نبود از هما پور اصفهانی
التماس می کنم ولم کنید…گریه نمی کردم. این مدت آن قدر اشک ریخته بودم که دیگر نه توانی برای گریه کردن داشتم و نه اشکی برای ریختن.پله ها را دو تا یکی بالا رفتم.وارد اتاق شدم و در را قفل کردم. ساک دستی کوچکی را از داخل کمد بیرون کشیدم و روی تخت انداختم.کس
کافیه یه موضوع پیش بیاد تا فکر و ذهنم مشغول بشه
عه لعنت به تو دنیا
دیشب قسمت ۲۶ ان سوی مرگ رو گوش میدادم.حس خوبی پیدا کردم
هر چند خیلی وقته قرآن خوندن رو دوباره مثل قبل شروع کردم ولی با سخنرانی دیشب با جدیت بیشتری قرآن می خوام بخونم
با این موضوعی که امروز پیش اومد کل تمرکزم رو گرفت .هر چند قران میخوندم و معنا رو هم همین طور ولی بازم حواسم پرت میشد
از فیلمهای ماه رمضون هم خوشم نیومد .خیلی وقته می خوام هیچ وقت تلویزیون نبینم
خیلی وقته می خوام
خلاصه رمان چیزهایی هم هست
چند قدم به عقب برداشتم و داد زدم…نمی خوام، هیچی نمی خوام.چرا دست از سرم بر نمی دارید؟
همچنینین بخوانید:
دانلود رمان دیداری دوباره با لینک مستقیم و رایگان
دانلود رمان قرار نبود از هما پور اصفهانی
التماس می کنم ولم کنید…گریه نمی کردم. این مدت آن قدر اشک ریخته بودم که دیگر نه توانی برای گریه کردن داشتم و نه اشکی برای ریختن.پله ها را دو تا یکی بالا رفتم.وارد اتاق شدم و در را قفل کردم. ساک دستی کوچکی را از داخل کمد بیرون
گر گناهی می کنی در شب آدینه کن
تا که از صدر نشینان جهنم باشی
این بیت رو از دوست پسر یکی از دوستام یاد گرفتم. این روزها خیلی برام مصداق پیدا می کنه و خیلی بهش فکر می کنم. واقعا راست میگه ها! آدم خطا هم می خواد بکنه درست خطا کنه! والا دیگه. اصلا خیال نکنید می خوام بحث اخلاقی کنم و مثل همیشه ادب و اخلاق رو ترویج بدم ها. ابدا! امروز می خوام اتفاقا از بی اخلاقی براتون بگم. و ازتون خواهش کنم اگر بی اخلاقی هم می کنید، حرفه ای بی اخلاقی کنید. مثال زدنش فعلا ب
Here
چشم هام پوشونده شدند
باخون پوشونده شدند
بهم بگو چرا
دروغ نمی گم
یه باد سرد می وزه
حس میکنم چشم ها رو منه
تمام دردی که در رگ هام در جریانه
دستان گره خورده من بی حال می شن
همه به من سنگ پرتاپ میکنن
اما من نمی تونم فرار کنم
این اصلا بامزه نیست
این برای کیه؟
لطفا یکی به من بگه
حالا در این مسر سوزان روی اتش
لطفا من نمی خوام فریاد بزنم
(چشمان شیطان می اید، چشم ها بازه،چشم ها بازه)
لطفا نمی خوام فریاد بزنم
(فریاد بزن ، فریاد بزن ،فریاد بزن)
در
وقتهایی که میگن تو و داداشت شبیه همین، میخوام یه آتش گنده درست کنم، و قدمرو، آروم، تنها و با سری پایین از شرمندگی برم وسطش، چهارزانو بشینم و منتظر بشم کامل بسوزم تا دیگه اثری ازم توی این دنیا نَمونه! یعنی میخوام بگم اینقدر از خودم بدم میاد توی این شرایط، حتی اگر این حرفشون در جهت یک تعریف ازم بوده باشه!
پ.ن: به طبیعت هم فکر کردم، قبل از این که برم یک روبات آتشنشان با سنسوری، چیزی میسازم که آتش رو خاموش کنه. مزاحم آتشنشانهای
سلام وقت بخیر
من ادمین هستم :)
ارشد خوندم و می خوام برای مقطع دکتری مهاجرت تحصیلی داشته باشم
گزینه اصلیم آمریکاست و در مرحله بعد کانادا و اروپا (اولویت آلمان)
می خوام برنامه ریزی کنم و طبق برنامه پیش برم و این برنامه رو باهاتون به اشتراک بذارم
سعی می کنم حداقل هفته ای 3 پست داخل وبلاگ قرار بدم
خوشحال میشم منو همراهی کنید : )
پس منتظر مطالب بعدی باشید
الان ساعت 4 صبح هستش پس صبحتون بخیر : )
و خدا دلتنگ بود باران را آفرید...
میخوام یه پست با مضمون بارون قشنگی که داره میاد بنویسم و بگم:
ببار بارونو
دلم داغونو
نمیخوام عشقه
بدونه اونو و...
ولی خب واقعا تو فاز دپ نیستم و اصلا هیچ حس شکست عشقی یا از دست دادن کسی یا نرسیدن به کسی و ... ندارم!
حال دلم همونجوره که میخواستم. تپش، آشفته حالی، نازک خیالی. ولی بسه. نه ح و نه هیچ کس دیگه ای و هیچ چیز دیگه ای نمیتونه چیزی که میخوام رو بهم بده. راستش حتی میم. میم هم برام یک عادته، یک مفر، یک جایی برای نفس کشیدن و موندن و زندگی کردن. من چی میخوام؟ عقل. بله عقل. عقلانیت رو ترجیح میدهم به زیبایی و هیجان خیال. باید که پایم بند شود به عقل، باید افسار بدهم دست عقلانیت. تا این دل افشار گیرد آشفته حالی اگرچه نیکو اما درد بی درمان خواهد بود. و مگر
4ماه پیش بود.
مرداد یعنی.
یه پست گذاشته بودم در مورد تصمیماتم برا زندگیم که 2ماه قبلش نوشته بودم اینجا و بهش عمل نکرده بودم!
الان باز 5ماه از اون تایم میگذره و بازم دارم می نویسم در مورد همون.
الحق که کم کاری کردم.
آی خداجون.
به حق این شب عزیز.
به حق شب شهادت حضرت زهرا
بذار دیگه از این مرحله عبور کنم.
دلم برات تنگ شده.
می خوام پرواز کنم.
چقد رو زمین بمونم.
چقد نماز بخونم ولی همش رو زمین باشم.
بذا حس و حال بندگیت رو حس کنم.
نمی خوام عمرم تباه بشه.
خداااا
عاشق واقعی می خوام که قلبم را زیست کنه
عاشق واقعی می خوام که ذهنم را خوانش کنه
عاشق واقعی می خوام که جسمم را سیر کنه
عاشق واقعی می خوام که روحم را تماشا کنه
عاشق واقعی می خوام که عشقم را فهم کنه
عاشق واقعی می خوام که نگاهم را معنا کنه
متأثر از پستِ آهنگِ عربی اشکان ارشادی
سلام نمی خوام منتی سرت بذارم ولی تو آدم خوشبختی هستی این حرف های ته دلم رو می خونی خیلی خوب می دونم از شوخی خوشت نمی یاد
فکر می کردی یه روزی برات یه دفتر فوق سری رو پست کنن من صبر کردم از شیراز برم بعد برات بفرستمش یعنی دستت بهم نرسه نه این که ازت بترسم نمی خواستم با توچشم تو چشم بشم حتما داری توی ذهنت می گی من همیشه می دونستم این دختره دیوونه آست
حالا ممکنه بخوای برام کریه کنی که حتما این کار رو نمی کنی یا این که بخوای بخندی بهم می شه اصلا
زنگ زدم مشاور. بهم گفت تو اصلا هدفت از زندگی چیه؟ برای چی میخوای ازدواج کنی؟ زدم زیر خنده و گفتم والا خودمم نمیدونم از زندگی چی میخوام و توقعم چیه. البته اینم بگم که هنوز نه به باره و نه به داره. ولی خب اینکه من هنوز نمیدونم چی میخوام و تکلیفم با خودم روشن نیست، یه مشکل اساسیه. تا حالا فکر میکردم خیلی خوب خودمو میشناسم و میدونم چی میخوام. حالا افتادم تو یه ورطه امتحان که بدجور دارم امتحان میشم. دلم نمیخواد یه مومن رو صرفا به خا
دانلود نوحه و مداحی جدید محرم 97 با نوای مداحان مشهور کشور از جمله: حاج محمود کریمی، حاج منصور ارضی، سید مجید بنی فاطمه، جواد مقدم، میثم مطیعی، سید مهدی میرداماد، سیب سرخی، طاهری و … به صورت لحظهای و با لینک مستقیم در اختیار شما قرار خواهد گرفت.
دانلود نوحه و مداحی جدید محرم 97
همچنین علاقهمندان به مداحی با زبانهای مختلف ترکی، لری و عربی نیز میتوانند در اینجا نسبت به دانلود نوحه ترکی و مداحی لری اقدام نمایند.
برنامه مداحی محرم 97
هیئت: ر
شاهزاده از دیروز مریضه.
شب یهو بیدار شد گفت: وااای سروییم.
گفتم بخواب عزیزم. ۱۱ شبه تازه. با خیال راحت بخواب تب داری فردا نمیخواد بری مدرسه.
میگه: پسفردا میخوام برما، کلاس کاردستی دارم!!
گفتم: حالا بخواب
حالا امروز رفتیم دکتر ۲ روز دیگه مرخصی داده.
میگه: نه من میخوام برم مدرسه. فردا کاردستی و ورزش داریم. چهارشنبهام شنا داریم!!
یعنی این حجم از علاقه به درس و علمآموزی پسرم رو موندم چی کار کنم؟!!
اوکی!
از وقتی که این رو نوشتم، دست و دلم به نوشتن نرفته... انگار جوی آبی که از ناخودآگاهم بالا میومد و من اسمش رو "خودش مینویسه" گذاشته بودم خشک شده باشه....
میدونم که هروقت وقتش بشه خودش دوباره شروع به جوشیدن میکنه و بهش اعتماد دارم واقعا! بخاطر همین هم بود که برخلاف میلش شروع به نوشتن نکردم! (بخصوص توی این چند روز اخیر..)
اما اینجا
میخوام بهش اعلام کنم که من آمادهم.
میخوام دعوتش کنم به جوشیدن..
میخوام بهش بگم که دلم براش تنگ شده...
---
برای دانلود فایل ها در کیفیت اصلی روی عکس کلیک کنید.
بنر جلوی میز سخنرانnamaktab.ir
بنر همایش / کار تشکیلاتی
برای دانلود فایل ها در کیفیت اصلی روی عکس کلیک کنید.
بنر جلوی میز سخنران
namaktab.ir
بنر همایش / کار تشکیلاتی
برای دانلود فایل ها در کیفیت اصلی روی عکس کلیک کنید.
بنر جلوی میز سخنران
namaktab.ir
برای دانلود فایل ها در کیفیت اصلی روی عکس کلیک کنید.
بنر جلوی میز سخنرانnamaktab.ir
بنر جلوی میز همایش
برای دریافت با کیفیت روی عکس کلید کنید
سلام
یه دختری هستم که به کمک و راهنمایی احتیاج دارم. حدود ۲ سال پیش یک آشنایی زیر نظر خانواده ها شروع شد، فراز و نشیب هایی داشت، و متاسفانه به شکل مناسبی تموم نشد.
فکر می کردم می تونم ایشون رو فراموش کنم ولی خیلی بهشون علاقه دارم و نتونستم. حالا می خوام دوباره خودم شروع کنم. می خوام خودم یک بار این کار رو انجام بدم، یه زمانی ایشون بهم پیشنهاد داد ولی حالا من این کار رو بکنم، می خوام تلاشم رو بکنم برای اینکه ۲۰ سال دیگه حسرت نخورم.
دوست دارم اگه
میخوام درباره صحنه ای در فیلم ونوم باهاتون مطلبی رو به اشتراک بذارم که شاید در زندگیتون بتونید ازش استفاده کنید. صحنه ای در فیلم وجود داره که وقتی ادی براک ان ویینگ، همسر سابقش رو میبینه یه جمله تاثیر گذار بهش میگه.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا به امید تو
برای خوب شدن هیچ وقت دیر نیست
نمی گم خوب بودم ولی این چند سال بد شدم آدم سابق نیستم.کارهایی انجام میدم که قبلها شرم داشتم.این تصمیم یهویی اومد به ذهنم می خوام ۴۰ روز گناه نکنم.می خوام پاک پاک بشم
کارهام خالصانه برای خدا باشه
کارهای که در طول روز انجام میدم اینجا می نویسم
شاید با نوشتن شرم کنم و انجام ندم
اگه اگه موضوعی پیش و اومد وسوسه شدم اینجا می گم
کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه میخوام. "بابی" پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟ بابی گفت: آره.مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده. نامه شماره یکسلام خدای عزیزاسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.دوستدار تو - بابی
بابی کمی فکر کرد و دید که این نام
سلام
اگه حالمو بخواین بپرسین باید بگم زندگی من مثل پرده های نمایش نامه ی پرنده آبیه دوست دارم خوشبختی رو پیدا کنم زندگی جدال بین خیر و شره خوب حالا فلسفی نمی کنم قضیه رو
می دونی می خوام بگم برای خودم هم عجیبه چرا این قدر عاشق نوشتنم طوری که نمی تونم از فکرش در بیام بهش فکر می کنم اما کاری نمی کنم حالا ذهنم قفله به خودم باور ندارم می تونم می نویسم
دارم به آیده های مختلف فکر می کنم خوب ولی چرا نمی نویسم خودم هم نمی دونم
مگه رویام این نبود
حالتی که قراره به جسممون آرامش بده
خستگی های روز رو بشوره ببره
"خواب"
حالتی برای رفع دلتنگی
دیدنِ لحظه هایی که مطابق با واقع نیست اما کاش بود
جدیدا اما داره مثل شکنجه میشه
می خوابی و تصورت اینه که یکی از دوحالت بالا رخ میده
تصویرهایی رو می بینی که می خوای هیچوقت اتفاق نیفتن..
رفتی و یه نامه گذاشتی اما نه میتونم بخونمش نه هرچی می گردم پیدات می کنم
می پرم از خواب
.
سال ها گذشته..میبینمت که موهات سفید شده و تنهایی
می پرم از خواب
.
تلفن زنگ م
هوالرئوف الرحیم
وای که چه خوشبختم. که دارمتون. دخترکانم.
امروز داشتم دقت می کردم.
تن و بدنم لرزید.
اگر بچه اول پسر می شد مهم نبود.
دومی هم حتی.
ولی واقعا سومی رو نمی خوام پسر باشه. بعد دوتا دختر.
میشه روزگار من.
نه نمی خوام...
ولی دوتا بچه هم خیلی کمه!
:(
می خوام بگم حواستون به دو رو بری هاتون باشه ، خواستون به خودتون باشه . چند روزه می خوام بیام راجب خودکشی اتیکا (یوتیوبر و استریمر معروف) بنویسم ولی راستش نمی دونم چی بگم . خواستم از سلامت ذهن و روان بگم ولی راستش خودمم هیچ اطلاعی راجب موضوع ندارم . ولی الان که ساعت ۴ و یک ساعت و نیمه که دارم تو تختم اینور اونور میشم و خوابم نمیبره حداقل این دوخط رو بنویسم . یادتونه گفتم همهمون یه گوشه زندگیمون ریدیم ؟ میخوام بگم ربطی نداره یه نفر چقدر خوش
اول هفته است و کلی انرژی دارم. یه چند مدت بود زده بودم تو فاز شوخی و خنده و روزمرگی. پستهایی که می دیدید هم ازین جنس بود. نمی خوام بگم اهل شوخی نیستم اتفاقا هستم. همچنان می نویسم اما حین کارم که نیاز به کمی استراحت دارم.
باید به هدفی برسم و کارهایی رو انجام بدم که مهمند و به هر دلیلی عقب انداخته بودم. یعنی در عین اینکه توانایی رسیدن به این هدف رو داشتم گویا اراده اش رو نکرده بودم یا شاید دست کم گرفتم خودم رو و یا شاید باور نکردم که می تونم. اما ال
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هشتاد_و_سوم
.
چند روز نه غذا خوردم نه چیزی
چهارشنبه مامان و بابا پایین حرف می زدند
رفتم پایین
- من تصمیمم رو گرفته ام
من با محمد می خوام ازدواج کنم
هیچی از ثروت شما نمی خوام
خودم رو ممنوع الارث کنم خیالتون راحت میشه؟
ادامه مطلب
احساس خشم زیادی نسبت به یه نفر دارم، چند دور ماجرا رو با خودم دوره کردم، همچنان نمیدونم کی مقصره؟ اصلا شاید مقصری وجود نداشته باشه واقعاهمش میخوام دنبال مقصر نباشم
ولی وقتی عواقب کارش احساس و زندگی ام رو تحت تاثیر قرار داده ، هر چند کم!! عصبانی میشم
دوست دارم نسبت به قضیه بی تفاوت باشم تا اینقدر در عذاب نباشم.. دوست دارم خودم رو جای طرف بذارم و بهش حق! بدم..
یه مدت دعا میکردم که آروم شم ، بعد یه مدت خشمم غلبه کرد و پر شدم از نفرت..
میخوام ب
اِدی: من می خوام برم پیش خواهرم، اونجا یه شیرینی فروشی بزنم. برای روز تولدت یه کیک بزرگ می فرستم.
جک: من از کیک تولد بدم میاد.
اِدی: چی؟ بدت میاد؟ چرا؟
جک: می دونی ، اینایی که میگی ، به روحیه ات نمی خوره. تو دوباره میری سراغ دزدی چون تو یه دزدی.
اِدی: آدما عوض می شن جک
جک: روز ها عوض میشن، ماه ها عوض میشن ، فصل ها عوض میشن، ولی آدما هرگز عوض نمیشن.
ادی: چرا عوض می شن، خود تو هم عوض میشی. می دونی می خوام رو کیک تولدت چی بنویسم ؟ جک موزلی. هه آره برات می فر
یکی از خصلت های بنیامین ناز کردن و لوس بودنش هست اونم بخاطر اینکه
بچه آخر خانوادشونه، پیش پدر و مادرش خودشو لوس کرده گفته تو این شرایط نمی خوام برم ایران و می خوام با چنور بهم بزنم(اینا همش الکی گفته فقط خواسته واکنششون رو بسنجه)
اونا هم دعواش کردن گفتن زر نزن ، برو ایران با عروسمان برگرد (دقیقا تم حرف زدنشون عین منه برای همین بنیامین همیشه میگه تو چرا عین اینا صحبت می کنی خخخخخ)
بنده های خدا نمیدونن ترامپ چ سنگ بزرگی پای ما گذاشته و همینجوری
موضوع : چارچوب شناسی بخش های تخصصی (1)
بخش تحقیقات پیشرفته فرهنگی
سخنران : سید محمد
تاریخ : 12 مرداد 98
زمان : ساعت 21:30
محل : کرج - خیابان شهید بهشتی - بعد از سه راه گوهر دشت - دهقان ویلای اول - صحن اصلی مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
می خوام بگم چند سال پیش تصوری که از بیست و سه سالکی داشتم با اینی که الان دارم تجربه می کنم خیلی فرق داشت . فکر می کردم احتمالا تو دنیای آدم بزرگا باید کلی دست و پا بزنم که غرق نشم . اما الان به این نتیجه چالش های روانی و شخصیتی ای که باید از پسشون بر بیام خیلی سخت ترن . بعضی موقع ها خودمم نمی دونم چی می خوام ، بعضی موقع ها بدون جنگیدن ، شکست کامل رو حس می کنم و بعضی موقع ها هم خودمو بالای قله ی های بلند می بینم . یه ترکیبی از همه ی اینا می شه من . وقتی
با سلام خدمت دوستان
میخواستم بپرسم که زوجی هست یا میشناسید که بالای 8-9 سال از زندگی مشترک شون گذشته باشه خودشون انتخاب کرده باشن کلا بچه دار نشن؟ اگه بتونید دلیلش رو هم بگید ممنون میشم.
الان چه حسی دارن؟، هنوزم اگه بتونن بچه دار بشن، دل شون بچه نمیخواد؟، اگر جنسیت نظر دهنده هم ذکر بشه ممنون میشم و اگه امکانش باشه استان محل زندگی شون
ممنون
مرتبط با عدم تمایل به بچه دار شدن بعد از ازدواج :
می خوام ازدواج کنم ولی هیچ وقت نمی خوام بچه دار بشم
عل
سلام دوستان روزخوش
امروزمیخوامیککتابجدیدبهتونمعرفیکنمکهخودمتازهخوندمش
کتاب"آرزوهای تحقق یافته"
نوشته ی وین دایر
مترجم فروزنده دولتیاری
انتشارات نیک فرجام
تعدادصفحات۲۱۵
موضوع خودشناسی و خودسازی
خب چقدر به این دسته کتاب ها علاقه دارین؟؟
خودشناسی-خودسازی-موفقیت و...
این دسته کتاب ها این روزهازیاددیده میشن وهرجاازشون هست ولی اینکه
کدومشون خوبن و ارزش خوندن دارن درصد بالایی به شناختازنویسندهویامعرفیازسمتکسیک
سلام دوستان روزخوش
امروزمیخوامیککتابجدیدبهتونمعرفیکنمکهخودمتازهخوندمش
کتاب"آرزوهای تحقق یافته"
نوشته ی وین دایر
مترجم فروزنده دولتیاری
انتشارات نیک فرجام
تعدادصفحات۲۱۵
موضوع خودشناسی و خودسازی
خب چقدر به این دسته کتاب ها علاقه دارین؟؟خودشناسی-خودسازی-موفقیت و...
این دسته کتاب ها این روزهازیاددیده میشن وهرجاازشون هست ولی اینکه کدومشون خوبن و ارزش خوندن دارن درصد بالایی به شناختازنویسندهویامعرفیازسمتکسیکه
چند روزه که یک سوال ، عجیب ذهنم رو درگیر کرده ، امام از شهادت خودش اگاه بوده؟؟ علم کامل به واقعا کربلا؟؟ پس چطور وقتی حضرت قاسم (ع) در مورد شهید شدن خودش پرسید،امام جواب دادن!؟الان هم اتفاقی یک سخنرانی در این زمینه پیدا کردم ، شما سخنران خوب نمی شناسین عایا!؟
پ.ن:آخرش مغز من آتیش میگیره از فکر و خیال
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه. غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم … پوووف! منشی ناپدید می شه… بعد مسؤول فروش می پره جلو و میگه: « حالا من ، حالا من! … من می خوام
یادم میره دیگه ندارمت. وقتی دارم با دوست صمیمیم حرف میزنم و میگم تو این موضوع گیر کردم ولی باکی نیست از جانم کمک میخوام. نگاه ترحمآمیزش یادم میاره دیگه کسی که به طور معجزهآسایی همهی مشکلاتو حل میکرد نیست. دیگه کسی نیست که وقتی دارم با شور و حرارت یه داستان رو براش تعریف میکنم بگه خوشگل و من با لبخند رها بشم رو سینش و بگم خب دیگه یادم نیست چی داشتم میگفتم. کسی که وقتی عصبانی میشدم از دستش میگفت: «هاجر داری چرت و پرت میگی جوابتو نمید
سخنران چهارم و آخر وکیل پایه یک دادگستری و خانمی میانسال بود. راستش از صحبتهای این سخنران من چیز زیادی برای نوشتن ندارم مخصوصا که موقع سخنرانی ایشون یادداشتی هم برنداشتم. چون چیز دندانگیری برای گفتن نداشت؟ نه، علتش این نبود. علتش این بود که دیدگاه این سخنران زنانه و برای من آشنا و در واقع حرفهای خودم بود. وقتی میگم زنانه منظورم این نیست که همهی زنان به ذات و ضرورت در چارچوبی خاص فکر میکنند و همهی مردان هم به همین صورت و شبیه به هم. م
میخوام بگم تا اونجایی که من میدونم یکی از روش های خیلی طاقتفرسای شکنجه اینه که طرف رو پیشونی طرف قطره قطره آب میریزن . اولش هیچی نیست اما بعد یه مدت جای قطره ها شروع به درد کردن میکنه . تا اینکه بعد چند ساعت هر قطره ی آبی که میریزه ، مثل یه جکش میمونه که میکوبونن تو میشونی طرف . در همین حد دردناک .
میخوام بگم بعضی از مشکلات زندگی هم مثل همین شکنجه میمونن . در واقع اگه یکی دوبار اتفاق بیوفتن شاید ناچیز باشن ، شایداگه از بیرون نگاه
با این که مانیتور سفید از وحشت ناک ترین های امروزمه تا یه ساعت بهش زل زدم ولی ننوشتم
این جوری نمی شه ادامه داد ،من تموم امروز به رمانی که می خوام بنویسم فکر کردم نمی خوام تسلیم بشم بسه دیگه خسته ام از دوری
من چه طور عاشقی هستم تا کی می تونم از نوشتن دور باشم
راستی متن دیروز بهم کمک کرد یه ایده توی ذهنم شکل بگیره یکی می گفت اگه حتی نمی تونی بنویسی روی کاغذ بنویس نمی تونم بنویسم چون ...
نمی تونم بنویسم چون نمی دونم چرا
نمی تونم بنویسم چون می ت
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه. غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم … پوووف! منشی ناپدید می شه… بعد مسؤول فروش می پره جلو و میگه: « حالا من ، حالا من! … من می خوام
سرم شکسته تا ابرومهولی خدا دلم آرومهچشامو روی هم می بندمجماله فاطمه معلومهزهرا بیا ، بیا ببین علی خون جگر شدهسی ساله که عذاب جونم این میخ در شدهداغه دلم شب وصال تو تازه تر شدهیا مرتضی یا مرتضیعلی علی علی یا حیدرعذابه کوچه ها یادم هستمیونه شعله ها یادم هستمنو صدا زدی یا زهرابه زیر دست و پا یادم هستاز لحظه ای که بی حیا گُلِ خونمو گرفتهر روز و شب نگاه فاطمه جونمو گرفتبا یک لگد امید و عشق و سامونمو گرفتیا مرتضی یا مرتضیعلی علی علی یا حیدرشبیه اب
مارسی شیموفنویسنده ،سخنران جهانی و رهبر تحولامکان ندارد که بتوانیم همه اندیشه هایمان را زیر نظر بگیریم .پژوهشگران به ما میگویند که ما در روز حدود شصت هزار فکر داریم.میتوانید تصور کنید چقدر خسته خواهید شد اگر سعی کنید همه شصت هزار فکر را کنترل کنید؟خوشبختانه راه ساده تری وجود دارد و آن احساسات ماست.احساسات ما به ما میگویند که در مورد چه چیز می اندیشیم.
ادامه مطلب
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله (ع)
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا (ع)
جلسه قرائت دعای پرفیض عرفه
#سخنران:
#حجة_الاسلام_دوست_فاطمه
#بانوای_کربلاییان:
#علیرضا_دهقانی
#مهدی_کریمپور
#حمیدرضا_یزدانی
یکشنبه 1398/5/20 ساعت 16
شیراز، فرهنگ شهر، کوچه 19،حسینیه شهیدمطهری
#مبلغ_مجلس_اهل_بیت (ع) باشیم...
او خواهد آمد
❤ شما هم دعوتید
موسسه قرآنی شیفتگان وحی
به مناسبت ولادت با سعادت منجی عالم بشریت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
جشن بزرگ نیمه شعبان را در روز شنبه ۳۱ فروردین
⏰ از ساعت ۱۰/۳۰ الی ۱۲/۳۰
برگزار می نماید
_______________
برنامه های جشن
✨سخنران:استاد خانم منادی موحد
✨مولودی خوان:سرکار خانم عاملیان
✨مسابقه واهدا جوایز به قید قرعه به حضار گرامی
می باشد
حضور شما زینت بخش محفل ما است
به نام خدا
شگفت انگیزان یکی از زیبا ترین و پرفروش ترین فیلم های 2018 هست که در سال 1963 روایت می شه چرا صبر کنید تا بهتون بگم.نمی خوام بهتون اطلاعات بی خودی بدم فقط می خوام ایستراگ های انیمیشن شگفت انگیزان 2 که با تخم مرغ عید پاک شناخته می شه آشنا کنم.
ادامه مطلب
امروز صبح اداره بودم و یکی از کارمندها بهم گفت چرا میخوای با فلانی کار کنی؟ باهاش سنگهاتو وا بکن و قرارداد محکمی ببند!
ته دلم خالی شد ... قبلا به رییس گفته بودم قرارداد بنویسیم و گفتش بذار یه کم پیش بریم فعلا. و من دیگه چیزی نگفتم
اصرار نمیخوام بکنم چون با نصف حقوق من افراد زیادی میان براش کار میکنن ،دور و برم زیادن از این آدمها
اینجا دو شیفت پونصد ششصد حقوق میگیرن در حالیکه من هشت و نیم تا دوازده و نیم ساعت کاریم محسوب میشه فقط
معلم
شما هم دعوتید به مراسم ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم رسول خلیلی سخنران :حجت الاسلام والمسلمین بی آزار تهرانی
مداحان :حاج امیرعباسی _کربلایی محسن فتاحیان
زمان :پنجشنبه ٣۰آبان ٩٨ از ساعت ۱۵:٣۰ الی ۱٧
مکان :بهشت زهرا (س),سالن دعای ندبه @Rasoulkhalili
یکی دو دوز پیش نوشت:
رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سا
بیش از #هزار نفر دختر و پسر، مادر و پدر، برای #آشنایی با #رشته های #دانشگاه امیرکبیر در سالن #همایش دانشگاه نشسته اند...
علی - که کلاس دهم رشته ی ریاضی است- از بین جمعیت بلند شده است تا #سؤالش را از سومین سخنران بپرسد.جمعیت وقتی شنیدند او #هزار کیلومتر از محل سکونتش آمده است تا به این #رویداد برسد، #همه یکپارچه براش کف زدند.
رونوشت:1)همه دانشگاههای کشور جهت #برگزاری رویدادهای مشابه2)همه دانش آموزان پشت #کنکور و خانواده هایشان جهت اقدام مقتضی
@das
فائزه(+) رو تصور کنید، توی آشپزخونه، درحالی که سعی میکنه صداش رو تغییر بده. من(_) نشستم اینور هال، و مامان روبروم نشسته.+سولویگ، زود باش، این دستور مامانته!
_یعنی الان تو مامانمی؟
+نه، فائزه مامانته!
_اگه تو نه فائزهای نه مامانم، پس کی هستی؟
+من مامانتم.
_یعنی فائزهای؟
+نهفائزه نیستم، مامانتم. فائزه مامانت نیست.
_(به مامان اشاره میکنم) پس این کسی که اینجا نشسته کیه؟
+منم!
فقط داشتم میخندیدم اینقدر همهچی رو پیچوند بههم!
پ. ن. اون رو
ویژه برنامه وفات حضرت ام البنین (س)سخنران:بندانی نیشابوریمداح:حاج عباس حیدرزاده-علی اکبرحایریشعرخوانی:امیرحسین آکار
جمعه۱۸بهمن،ساعت۱۸:۳۰بلوار۱۵خرداد-امامزاده شاه سیدعلی (ع)
☑️بزرگترین کانال خبری استان قم https://t.me/joinchat/AAAAADxFk6IVr7JU95-xsw
گفت خب، تو چی میگی؟ اگه میتونستی، انتخاب میکردی همین زندگی رو ادامه بدی؛ یا این پرده از زندگیت تموم شه و پرده ی بعدیت جای دیگهای باشه، یا اصلا آدمِ دیگه ای باشه؟
گفتم خیلی روزا بوده که دلم میخواست کس دیگه ای باشم، جای دیگه ای باشم. میگفتم کاش جای اون آدم بودم. کاش اونجا بودم، اینجا نبودم.الآنم نمیدونم پنج سال دیگه میخوام کی باشم، کجا باشم. نمیدونم اگه اون روز همین سوال رو ازم بپرسی چه جوابی میدم. نمیدونم اون روز هنوزم ته
با اون لهجهی شیرین مشهدیش که با لحن عالمانهی یه طلبهی درسخونده قاطی شده، در آخرین شب شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها که درکش کرده و ظاهراً کاست اونشب بین مشهدیها با توجه به وصیتی که توش میکنه معروف شده به «نوار وصیتنامه» با یه حال خاص که بعد این همه سال که از شنیدنش میگذره هنوز بهش غبطه میخورم میگه:
یک وقت یکی درد دارد، کس هم دارد. دستشو میگیره، میگه: بشین! بشین! میخوام برات ناله کنم، بشین! بشین! میخوام برات دردهای د
گفت خب، تو چی میگی؟ اگه میتونستی، انتخاب میکردی همین زندگی رو ادامه بدی؛ یا این پرده از زندگیت تموم شه و پرده ی بعدیت جای دیگهای باشه، یا اصلا آدمِ دیگه ای باشه؟
گفتم خیلی روزا بوده که دلم میخواست کس دیگه ای باشم، جای دیگه ای باشم. میگفتم کاش جای اون آدم بودم. کاش اونجا بودم، اینجا نبودم.الآنم نمیدونم پنج سال دیگه میخوام کی باشم، کجا باشم. نمیدونم اگه اون روز همین سوال رو ازم بپرسی چه جوابی میدم. نمیدونم اون روز هنوزم ته
«تا وقتی تو دام اتفاقی نیفتادی، هر حدسی از واکنشت اشتباهه»هزار بار اینو بهم گفته بود و هزار بار باورش نکرده بودم. پیشبینی میکردم تصمیماتم رو و فکر میکردم تو اون موقعیت یادم میمونه انتخاب این لحظه رو. سالها با این باور و این سیستم گدروندم و موقعیتهای کوچکی که تصمیمهای متفاوتی از اونچه قبلش فکر کرده بودم گرفتم رو زیر سیبیلی رد میکردم. تا اینکه این حرفش چند وقت پیش تو یه تصمیم مهم بهم ثابت شد.قبل از نتایج کنکور، مطمئن بودم اون چیزی ک
سلام گایز(نمونه هایى از رید*ن من در زبان هاى پارسى و انگلیسی.. )خب این یه چالش نیست.... یه جورایى... جمع آورى اطلاعاته... امم.. آمار گیرى...(دانش آموز رشته ى تجربى... )خب..... مى خوام بدونم که.... وقتى یکى رو دوست دارین... چه حسى دارین؟ اون حس از کجا میاد؟(معلومه از W.C... )منظورم اینه که چطور مى دونین که دوست دارین یه نفرو؟ منظورم عشق نیست... فقط دوست داشتن معمولى مثل یه دوست... یا... نمى دونم.....خب حالا با رسم شکل توضیح دهید؟خب بگین دیه عه... مى خوام بدونم... اون حس ا
+ داداش میای حرفای مردونه بزنیم.
-باشه چشم
+داداش برای آیندت برنامه ریزی کردی؟
-مگه تو کردی؟
+آره، همه باید برا کاراشون برنامه ریزی کنند.
-خوب چی برنامه ریزی کردی؟
+ من اول اندازه امیر خاله می شم می رم پیش دبستانی، بعد اندازه ابوالفضل خاله می شم می رم مدرسه بعدشم می رم دانشگاه.
-خوب
+اونجا می خوام رشته"دکترحیوونا" رو بخونم و دکتر حیوونا بشم.
-پس میای تهران پیش من؟
+ نه من اینجا دانشگاه شهر خودمون می رم که شب ها برگردم خونه که مامان و بابا تنها نباشن
سلام
عرض تسلیتِ شهادت امام صادق علیه السلام که شیعه ی اثنی عشری مدیون زحماتِ بسیااااار ایشونه.
دوسال پیش همین موقع ها بود که با محدثه خانم صحبت می کردم. گفتم فاصله ی روضه ی فاطمیه تا محرم سال بعد خیلی طولانیه! دوست داشتم یه روضه دیگه تو این مدت داشتیم....
گفت: خوب نزدیک ایام شهادت امام صادق علیه السلامه... برای ایشون روضه بگیرین. اما اون سال فرصت برنامه ریزی نداشتیم و توفیق نشد.
الحمدلله پارسال حواسم بود و از ماه مبارک با خانم جلسه ای قرار گذاشت
مجلس بزرگی در «مسجد مصلی» دعوت شدم، تا نزدیک مغرب فرصت سخنرانی فراهم نشد، زیرا مقرر بود که سخنران دیگری پیش از من به منبر برود. این سخنران به شکل غیر معمول سخنان خود را طول داد. من نگران بودم که این فرصت گران بها از دست برود. اما او بیست دقیقه پیش از نماز مغرب، وعظ خود را خاتمه داد و من منبر رفتم.
در این اجتماع انبوه، تمام آنچه در سینه داشتم، بیرون ریختم و همه چیز را گفتم. سخن را با بیان نقشه بیگانگان برای جدایی دین از زندگی آغاز کردم و با شر
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله (ع)#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا (ع)
جلسه هفتگی مجمع عاشقان ثامن الائمه
#سخنران :#حجه_الاسلام_دوست_فاطمه
#با_نوای کربلاییان:#علیرضا_دهقانی#مهدی_جوانمردی و دیگر مداحان اهل بیت دهسه شنبه ١٣٩٨/۵/١۵ بعد از نمازمغرب و عشا #شیراز ، بولوارشهیدرجایی (فرهنگ شهر) ، کوچه۱۹، حسینیه شهید مطهری
#مبلغ_مجلس_اهل_بیت (ع) باشیم...
سلام بنده ی من ، چرا غصه میخوری ، چرا چشمای قشنگتو انقدر پر از اشک میکنی؟
من وقتی اینجوری میبینمت هزار برابر از موقعی که خطا میکنی غمگین تر می شم.
گاهی که دلت گرفت میای و باهام درد دل میکنی اما بعضی وقتا که میبینی در و باز نمیکنم همش به خاطر اینه که اونی که می خواهی رو صلاح نمیدونم بهت بدم و دارم یه چیز بهتر پیدا می کنم که بهت بدم و یا اگر بتونم گذاشتم به موقع ازت پذیرایی کنم و به قول خودتون سوپرایزت کنم.
پس نگران نباش؛ غمگین نباش ، چشماتو
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله (ع)
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا (ع)
جلسه هفتگی مجمع عاشقان ثامن الائمه
#سخنران :
#حجه_الاسلام_دوست_فاطمه
#با_نوای کربلاییان:
#بهمن_باقری
#علیرضا_دهقانی
#مهدی_جوانمردی
و دیگر مداحان اهل بیت
سه شنبه ١٣٩٨/۵/٢٢ بعد از نمازمغرب و عشا
#شیراز ، بولوارشهیدرجایی (فرهنگ شهر) ، کوچه۱۹، حسینیه شهید مطهری
#مبلغ_مجلس_اهل_بیت (ع) باشیم...
- اعمال غیرقانونی و اعمال غیرقانونی که با یا داخل وسیله نقلیه انجام می شود.TWELFTH: اگر در طول مدت این قرارداد ، وسیله نقلیه همان ، دچار حادثه وسایل نقلیه ، خسارت ناشی از یک رویداد قلعهکشی یا سرقت کل شود ، این لسس باید در همان روز و ساعت وقتی که از واقعیت آگاه شود ، هشدار دهد. سخنران ، و همچنین مراجع ذیصلاح که باید آنها را بشناسند ، تأخیر در اعلامیه را نقض این قرارداد تلقی می کند و مسئولیت غرامت درآوردن سخنران را برای خسارات وارده به عنوان نتیجه
مجلس روضه و توسل ماهانه
در اولین سهشنبه ماه محرم الحرام
سهشنبه ۱۲ شهریور
از ساعت ۱۷:۴۵ تا ۱۹:۱۵
سخنران محترم:
جناب استاد مهندس حاج زمانی
توسل: جناب آقای عرفانی
دزاشیب، بعد از آتش نشانی،
جنب بانک صادرات، کوچه فلاح، پلاک ۳۵
«آقایان و بانوان»
. عضویت در کانال
مشاهده مطلب در کانال
سلام
من ۱۸ سالمه، چشم هام سبزه، پوستم کاملا سفید، موهای قهوه ای روشن، قدم هم ۱۷۲، به شدت هم اجتماعی و خیلی فعالم، کتاب زیاد میخونم، برنامه های زیادی دارم. از اکثر هم سن هام تو اکثر چیزها جلوترم، حالا میخواد کامپیوتر باشه یا رانندگی یا حتی استقلال مالی، و البته به شدت هم خوش اخلاقم.
هر دختری که میشناسم دوست داره جای من باشه، اما من با مسئله خیلی مهم درگیرم، اونم اینکه اون تیپ پسری که من دوست دارم اصلا سمت من نمیاد،و اگر هم میاد همون چیزهایی ک
مشاوران در زمینه روانشناسی شغلی می گویند ما کمتر از یک دقیقه فرصت داریم که توجه مخاطبان را به خود جلب کنیم و آنها را به چیزی که می خواهیم بگوییم علاقه مند کنیم.
روانشناسان حوزه مشاوره فردی شغلی معتقدند توانایی ارائه سخنرانی قوی مهارتی بسیار مهم برای افراد شاغل محسوب می شود زیرا هرکدام از ما در محیط کاری خود ممکن است روزی موظف به ارائه سخنرانی شویم به این صورت که ممکن است شرایطی پیش بیاید که مجبور شویم مطلبی را برای کسی توضیح دهیم و بخواهی
سخنران محترم هیئت میفرماد:
"ایرانی ها کربلایی ان..."
و اِلسای روی رنگ امیزی ب من پوزخند میزند!
میفرماد:
"امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند."
و کریستوف با لبخند ژکوند به من نگاه میکند!
سخنران از "هیئت ها"میگوید
و من به بچه هیئتی فکر میکنم که چرا باید رنگ امیزی فروزن داشته باشد؟
به اینکه اگر نشسته پای سخنرانی که میگوید:
هیئت امریکایی است هیئتی که مرگ بر امریکا نگوید ولی سینه بزند و روضه بخواند!
هیئتی که در آن سینه زن تربیت نشود؛
حسینی تربیت شود هیئت
واویلا... خودش بود؛ قتلگاه من! قلبم سر جاش بالا و پایین می پرید. بعد،
یهو تپشش رو توی زانوی پای چپم و بعد توی پاشنه پای راستم حس کردم. اون قدر
موضوع مهم برای فکر کردن داشتم که این یکی خیلی هم مهم نباشه.وارد
اتاق استادان شدیم. خانوم فراندون معرفی فرمودن: «این هروه است، استاد
راهنمات. پاتریک و هانری هم از استادای ما هستن. این هم لورانس منشی دوم
لابراتوره.» و با هیجان خاص و لبخند چشمش رو دوخت به د َستای جماعت!هروه،
پاتریک، هانری و خانوم منشی
میل به ساخت چیزی داشتم و این وبلاگ ساخته شد. یعنی مثل بچهدار شدن بعضی زوجها؟! به هدف رنگ و لعابدادن به زندگی یکنواخت شده و محکمکردن روابط بین زن و شوهر؟! برای ناپدیدکردن تنهایی آشکار شده؟! یا اینکه به این نتیجه رسیدم که چیزهایی در وجودم ارزشمنده که میخوام به واسطه غریزه طبیعیام در موجود زنده دیگری از وجود خودم به ارث بزارم؟! یا عاقلانه و منطقی با درایت و تدبر با تمام عشقی که به زندگی و کائنات دارم میخوام این وبلاگ را بسازم و تا
داشت برام تفاوت بین راتلج و کاپلستون رو توضیح میداد و این که کدوماش رو باید بیاره برام پایین. من میدونستم که راتلج میخوام - اما راتلج توی دهنم نمیچرخید زبونم گرفته بود. پس همین جوری در حالی که زور میزدم حرف بزنم وسط ماجرا موندم. و کتابدار هم نمیدونست چی کار بکنه.
خب، من خوب میدونم اون مادرجندههای بالای بالا تاریخ فلسفه راتلجان، و اون یکی مادرجندههای طبقه پایین تاریخ فلسفه کاپلستون - وقتی زبونم میگیره عصبی میشم. راه افتاد
❇️ غفار عباسی در 23 آذرماه 1397 اعلام کرد که دیگر جلسه ای نخواهد داشت. او با تشبیه خودش به امام رضا علیه السلام و وداع ایشان، از شاگردان خودش خواست برای مشاورههای اخلاقی به دیگران مراجعه کنند. این مظلوم نمایی در مراسم چهلم مادر همسرش در بهشت معصومه حادث شد. بیست روز پیش از این، یعنی در سوم آذر ماه، او از مسجد رضائیه استعفا داده بود و تمامی جلسات خودش را تعطیل اعلام کرده بود. این استعفا دو روز پس از ضرب و شتم یکی از طلاب منتقد غفار عباسی در مسجد
درباره این سایت